استاد محسن ملکی ۱۳۹۶-۱۳۹۷

استاد محسن ملکی-جلسه۶۰: ملکیت در قرض جائزه است (اقوال در مسئله) (۱۳۹۶/۱۰/۱۳)

ملکیت در قرض جائزه است (اقوال در مسئله)

ملکیت در قرض ملکیت جائزه است طبق قول مشهور چون ملکیت جائزه است مقرض می­تواند به عین مال خود مراجعه کند که ذهب الیه شیخ طوسی در خلاف و مبسوط امّا در مقابل نظر مشهور ابن ادریس و علامه و محقق و متأخرین قائلند به اینکه مقرض نمی­تواند به عین مال خود رجوع کند و هر یک از این دو نظریه دلیل دارد.

امّا دلیل شیخ طوسی این است که قرض مانند هبه است و در هبه جائزه واهب به عین مال خود مراجعه می­کند و مقرض هم همانند او.

و امّا استدلال ابن ادریس و متأخرین این است که قرض بعد از تحقق عقود، ملک مقترض است و فقط می­تواند به مثل یا قیمت مراجعه کند چون با تحقق عقد قرض حق مقرض از عین منتقل به مثل و قیمت می­شود.

در مقابل این دو نظریه محقق صاحب حدائق درخشیده است و می­گوید: ظاهر از کلام فقها و قواعدی که قبول دارند این است که فسخ در دو عقد جائزی موجب رجوع هر یک از طرفین به اصل مال خود می­شود چون معنای فسخ عبارت است از ابطال اثر عقد سابق که بر عقد مترتب شده است بنابراین اگر فسخ موجب رجوع مقرض به مثل و قیمت بشود نه به اصل مال خودش دیگر اثری برای فسخ تصور نمی­شود که بگوییم عقد اول مثل قرض فسخ شد بر این مبنا فرمایش علامه و محقق و ابن ادریس مطابق با جواز عقد جائز نمی­شود آری این فرمایش در صورتی صحیح است که ما قرض را عقد لازم بدانیم نه عقد جائز زیرا قول به ثبوت مثل یا قیمت برای مقرض منافی حکم به جواز عقد است لکن محقق صاحب حدائق به هیچ وجه به روایتی که دلالت کند بر این که مقرض بعد از رجوع به مال خودش آیا مستحق عین مالش است یا مستحق مثل یا قیمت برخورد نکرده  و بدین جهت نمی­تواند فتوا دهد، خصوصاً که کلمات فقهاء هم با هم مخالف است از این باب این مسئله محل اشکال است.[۱]

أقول (استاد)

جمع بین کلمات علماء و قاعده­ای که در عقد لازم و جائز پذیرفته شده است این است که اگر مقرض تصمیم گرفت به مالش بر گردد در صورتی که مالش موجود باشد می­تواند آن را بگیرد ولی اگر عین مال موجود نبود مثل یا قیمت را دریافت می­کند البته این نظریه مطابق با قول کسانی است که قرض را عقد جائز می­دانند که مشهور هم فتوایش همین است.

ولی طبق قول کسانی که می­گویند قرض عقد لازم است (کما ذهب الیه المتأخرون مثل حضرت امام و آیه الله سیستانی) آنچه ابن ادریس و علامه فرمود مطابق این نظریه و بر اساس قاعده است والوجه فی ذلک این است که اگر ما قرض را عقد لازم گرفتیم در صورتی که فسخ شود فسخ بعد از انتقال لازم است و معنای انتقال لازم این است که عین مال در ملکیت مقترض باقی می­ماند و مقرض نسبت به آن حقی ندارد و می­تواند مثل یا قیمت بگیرد برخلاف عقد جائز که ملکیت متزلزله است یعنی در عالم واقع انتقال حقیقی صورت نگرفته است و به مجرد رجوع اصل مال به مقرض بر می­گردد.

مختار ما در این باب این است که عقد قرض عقد لازم از طرف مقرض است ولی از طرف مقترض جایز است و یدل علی ذلک عمومات قرآن و حدیث اوفوا بالعقود در کنار عرف عقلاء، به این که مقرض کارش تبرعی است و این اقدام تبرعی در صورتی قابل اعتماد است که کاملاً از مال خود صرف نظر کند و در عرف هم چنین است و از آن طرف هم مقترض هیچ­گونه تعهد لزومی را متعهد نشده است چون نسبت به ذات مال مقترض هیچ­گونه فعلیتی مورد تعهد از او سراغ نداریم الّا رعایت ضمان و چنین موقعیتی در مقترض با جواز سازگار است.


[۱]  حدائق ج ۲۰ ص ۱۳۰

دیدگاهتان را بنویسید